-
چشم انتظار تو..........
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 22:50
چشم انتظار تو در کوچه های شب سر مِیکنم ترانه عشقت برای شب نسیم گمشده و انتظار من در لحظه های راکد و بی ادعای شب شاِید خِیال تو مهمان پونه هاست مست از گناه و لذت شب پونه های شب اشک از دو چشم تو تصوِیر کودکی افتاده بر دل اِین غنچه های شب شمعی بِیاد تو روشن کنار من اشکی بِیاد تو بر گونه های شب ِیک شب بدون تو مِیمِیرم از...
-
دروغگو..........
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 14:57
یادت هست گفتی دوست دارم..................... سرم پایین انداختم و گفتم نظر لطفته............................... .. سرم بالا اوردی و تو چشام نگاه کردی و گفتی نظر لطفم نیست نظر دلم....................... تکرار اون نگاه نافذ و اون جمله که هیچوقت برام تکراری نمیشه باعث شد که منم صاحب نظر بشم............... و منو مجبور کنه...
-
لحظات آخر......
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 23:52
ساعت ۹ و ۵۵ دقیقه روز دوشنبه ۲۹ اسفند است....... چشم همگان به تلویزیون است که سال جدید را اعلام کنند...... اما من در کنج اتاقی نشستم........ قرآن کوچکی در دست دارم...... و در حالی که سوره ی یس را می خوانم ........ فقط به تو فکر می کنم ای نازنینم.......... قطر اشک از گوشه ی چشمم جاری شد...... من در یاد تو بودم و در فکر...
-
سُال نو مبارک......
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 23:14
دوران بقا چو باد نوروز گذشت روز شب ما به محنت و سوز گذشت تا چشم نهادیم به هم صبح دمید تا چشم گشودیم ز هم روز گذشت عیدهمه ی دوستان مهربانم مبارک.....
-
من , غربت , تنهایی و عشق.......
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 19:11
من آنقدر غریب و تنها هستم که حتی دنیا هم نمی خواهد کسی به نام من روی خود جای دهد آن قدر تنها که وقتی از کنار گل سرخ شادابی می گذرم , گل غمگین می شود آن قدر تنها که وقتی به بهترین دوستم سلام می کنم طرف دیگر را نگاه می کند آن قدر تنهایم که وقتی دست روی سنگ سخت می گذارم , سنگ از غربت و تنهایی من فریاد نابودی سر می دهد...
-
روز هشتم......
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 01:00
در ابتدای خلقت هیچ چیز نبود تنها نغمه ای بود که آواز خلقت را می نواخت خداوند روز اول را خورشید را آفرید , خورشید چشمان مرا می سوزاند , در روز دوم دریا را آفرید دریا پاهای من و تو را خیس می کند و باد ها تن ما را قلقلک می دهند خداوند در روز سوم چمن ها را آفرید چمن ها هنگام کوتاه شدن فریاد می کشند باید آنها را نوازش کرد...
-
بوسه.......
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 18:51
دست در دست او و پا به پا ی او و و در کنار او داشتم می رفتم..... بعد از کمی قدم زدن به یک رستوران رفتیم....... اون جا یک هدیه از جیبم در آوردم و گذاشتم بغلم....... او هم یک بسته گذاشت بغلش..... از پرسید این چی هست؟ گفتم خودت ببین.... با دستش خوست برش داره که دستش را زدم عقب و گفتم بیا جلو و ببین... او هم با کمی دلخوری...
-
شیعه یعنی تشنگی در شط آب...
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 17:01
شیعه باید آبها را گل کند خط سوم را به خون کامل کند خط سوم خط سرخ اولیاست کربلا بارزترین منظور ماست شیعه یعنی تشنه جام بلا شیعگی یعنی قیام کربلا شیعه یعنی بازتاب آسمان بر سر نی جلوه ی رنگین کمان از لب نی بشنوم صوت تو را صوت « انی لا اری الموت» تو را شیعه یعنی امتزاج ناز و نور شیعه یعنی رأس خونین در تنور شیعه یعنی هفت...
-
فقط و فقط یک ثانیه
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 14:50
ثانیه ها مثل برق از کنارم می گذرند و من تنها و بی کس در گوشه ای نشسته ام قطرات اشک از گوشه ی چشمم بر روی گونه هام می ریزه دیگه زمان برایم ارزشی ندارد دیگه وجودم برایم مهم نیست دیگه هیچ آرزویی ندارم و هیچ چیز از خدا نمی خوام فقط می خواهم یک بار دیگه چشمان ماه تو را ببینم فقط می خواهم یک بار دیگه ابخند شیرینت را روی...
-
دستان تو
جمعه 30 دیماه سال 1384 13:09
روزی در کنار من نشسته بودی..... من دستانم را مشت کرده بودم و به تو نگاه می کردم..... تو من را نگاه کردی و گفتی در درون موشتهایت چیست؟ من سوکت کردم و به تو لبخند مب زدم...... دوباره پرسیدی که درون مشتهایت چیست؟ من با لبخندی به تو گفتم که خودت مشت هایم را باز کن و ببین....... تو به آرامی دست هایت را بر روی دستانم گذاشتی...
-
سخن اول
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 13:04
من یک عاشق تنها هستم.که در این جهان غربت عاشق یک نفر شدم.من خیلی دوستش دارم. اما نمی دونم که اون من را دوست دارد یا نه. من این وبلاگ را درست کردم که بتونم خاطرات خود را که همه از معشوقم هست را بنویسم. به من کمک کنید تا این وبلاگ را بتوانم اداره کنم.در ضمن تا می توانید این وبلاگ را به دوستانتان معرفی کنید. با تشکر عاشق