Love Story

عاشقانه

Love Story

عاشقانه

دستان تو

روزی در کنار من نشسته بودی.....

من دستانم را مشت کرده بودم و به تو نگاه می کردم.....

تو من را نگاه کردی و گفتی در درون موشتهایت چیست؟

من سوکت کردم و به تو لبخند مب زدم......

دوباره پرسیدی که درون مشتهایت چیست؟

من با لبخندی به تو گفتم که خودت مشت هایم را باز کن و ببین.......

تو به آرامی دست هایت را بر روی دستانم گذاشتی و آنها را باز کردی....

و به من نگاه کردی و گفتی که درون دست هایت چیزی نیست......

من دستانت را با دستانم گرفتم و گفتم حالا دستان پر مهر تو درون دستانم است......

 

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:12 ب.ظ http://baranpaiz.blogsky.com

ممنون که سر زدین.باشه لینکت رو می ذارم.موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد