Love Story

عاشقانه

Love Story

عاشقانه

سُال نو مبارک......

دوران بقا چو باد نوروز گذشت

روز شب ما به محنت و سوز گذشت

تا چشم نهادیم به هم صبح دمید

تا چشم گشودیم ز هم روز گذشت

 

 

عیدهمه ی دوستان مهربانم مبارک.....

من , غربت , تنهایی و عشق.......

من آنقدر غریب و تنها هستم که حتی دنیا هم نمی خواهد کسی به نام من روی خود جای دهد

 

آن قدر تنها که وقتی از کنار گل سرخ شادابی می گذرم,گل غمگین می شود

 

آن قدر تنها که وقتی به بهترین دوستم سلام می کنم طرف دیگر را نگاه می کند

 

آن قدر تنهایم که وقتی دست روی سنگ سخت می گذارم, سنگ از غربت و تنهایی من فریاد نابودی سر می دهد

 

وقتی از خیابان می گذرم مردم از من دور می شوند و به کار خود می پدازند

 

بعضی ها می گویند:" من برای دنیا یک نفرم و برای یک نفر یک دنیا یم."

 

اما من می گویم:من برای دنیا هیچم و برای هیچ کس یک دنیا

 

من یک عاشق تنهایم , در این زمین لیلی نمی توانم یک معشوق پیدا کنم

 

نمی دانم چرا خدا من را آفریده , اما می دانم مرا تنها آفریده


من هر روز که در تنهایی خود قدم می زنم و با غربت زندگیم صحبت می کنم

 

بیشتر در وجود بی کسی حساب می شوم

 

چرا تنهایم, تنهای تنها

 

وقتی از دوستانم می پرسم من به عنوان یک دوست برای تو هستم؟ جوابی می شنوم خوب و اشنا

 

می گویند:"من تو را خیلی دوست دارم , تو پسر خوبی هستی , من به تو حسودیم می شه و ..."

 

اما نمی دانم چرا من هیچ وقت در تنهایی خود به دوستی دوستانم نرسیدم و هرگز نتوانستم

 

نمی دانم چگونه است که همه مرا دوست دارد در صورتی که هیچ کس مرا نمی بیند

 

وقتی همه ی دوستانم با هم شوخی می کنند همه می خندند اما وقتی من می آیم همه تیکه می اندازند

 

همه می گویند"مگر کسی هم آمد , مگر تو کسی را می بینی که سلام می کنی و ...."

 

خدایا هیچ کس مرا دوست ندارد پس چرا من را از آسمان به زمین فرستادی

 

شاید من آنقدر خسته و کسل کننده هستم که تو مرا از آسمان دور کردی که خود راحت باشی

 

و دیگر نبینی کسی تنها نشسته و در اثر آن ناراحت شوی

 

من قیافه ی بدی دارم

 

من قدی بدی دارم

 

من رنگ بدی دارم

 

اما یک قلب دارم , که دنیا در آن جا می گیرد

 

من می خواستم بگویم تنهایم دیدم غریبم

 

     می خواستم بگویم غریبم دیدم بی کسم

 

     می خواستم بگویم بی کسم دیدم هیچ دوستی ندارم

 

     می خواستم بگویم دوستی ندارم دیدم خود را دارم

 

من هیچ کس را ندارم و هیچ کس نمی خواهد که من او را داشته باشم

 

اما من , من را دارم که حتم می دهم هیچ کس ندارد...

 

 

 

اما این را هم بگویم که هیچ کس مرا دوست ندارد اما من همه را دوست دارم

 

مخصوصا یک نفر را خیلی دوست دارم....!!!!

 

روز هشتم......

در ابتدای خلقت هیچ چیز نبود

 

تنها نغمه ای بود که آواز خلقت را می نواخت

 

خداوند روز اول را خورشید را آفرید,


خورشید چشمان مرا می سوزاند,

 

در روز دوم دریا را آفرید

 

دریا پاهای من و تو را خیس می کند

 

و باد ها تن ما را قلقلک می دهند

 

خداوند در روز سوم چمن ها را آفرید

 

چمن ها هنگام کوتاه شدن فریاد می کشند

 

باید آنها را نوازش کرد

 

باید به درختی تکیه زد و وجود هستی را احساس کرد

 

خداوند در روز چهارم صدا ها را آفرید

 

بعضی از صداها مانند صدای تو دلنشین هستند

 

بعضی از صداها مانند صدای تو آرامش بخشند

 

خداوند در روز پنجم حیوانات را آفرید

 

حیواناتی به زیبایی شیر

 

و حیواناتی به نجیبی اسب

 

خداوند روز ششم انسان را آفرید

 

بعضی از آنان را مرد و بعضی را زن آفرید

 

بعضی را خوب و بعضی را بد آفرید

 

خداوند در روز هفتم ابر ها را آفرید

 

و تاریخ را در آنها گویا ساخت

 

و خداوند در روز هشتم عشق را آفرید

 

و در روز هشتم خداوند مرا تقدیر تو کرد

 

و در روز هشتم مرا به تو رساند

 

و در روز هشتم خداوند دست مرا در دست گذاشت

 

و در روز هشتم انسان عشق را شناخت

 

عشق یعنی تو

 

عشق یعنی زندگی در کنار تو

 

عشق یعنی علاقه ی من به تو