Love Story

عاشقانه

Love Story

عاشقانه

بوسه.......

دست در دست او و

پا به پا ی او و 

و در کنار او داشتم می رفتم.....

بعد از کمی قدم زدن به یک رستوران رفتیم.......

اون جا یک هدیه از جیبم در آوردم و گذاشتم بغلم.......

او هم یک بسته گذاشت بغلش.....

از پرسید این چی هست؟

گفتم خودت ببین....

با دستش خوست برش داره که

دستش را زدم عقب و گفتم بیا جلو و ببین...

او هم با کمی دلخوری صورتش را آورد جلو و خواشت که داخل جعبه را نگاه کند

که من یک دفعه بوسش کردم......

با سرعت بر گشت سر جاش......

با عصبانیت گفت این چه کار بود که کردی؟

گفتم مگه نمی خواستی داخله جعبه را ببنی....

گفت چرا ؟

گفتم خوب داخل جعبه همین بود.... تمام عشق من......

تمام هستی من......

کمی خجالت کشید و چیزی نگفت.....

بعد از چند دقیقه ازش پرسیدم داخل جعبه تو چی هست؟

گفت بیا خودت نگاه کن.....

من هم دستم را بردم جلو و او دستم را پس زد

و گفت فقط نگاه کن.....

و من صورتم را بردم جلو و داخل جعبه که چیزی نیست.....

گفت بیشتر نگاه کن.....

بعد من را بوس کرد و گفت دوستت دارم.........

من دیگه هیچ چیزی نتونستم بگم.......

شیعه یعنی تشنگی در شط آب...

شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی تشنه جام بلا
شیعگی یعنی قیام کربلا
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه ی رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت « انی لا اری الموت» تو را
شیعه یعنی امتزاج ناز و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب

 

فقط و فقط یک ثانیه

ثانیه ها مثل برق از کنارم می گذرند و من تنها و بی کس در گوشه ای نشسته ام

قطرات اشک از گوشه ی چشمم بر روی گونه هام می ریزه

دیگه زمان برایم ارزشی ندارد

دیگه وجودم برایم مهم نیست

دیگه هیچ آرزویی ندارم و هیچ چیز از خدا نمی خوام

فقط می خواهم یک بار دیگه چشمان ماه تو را ببینم

فقط می خواهم یک بار دیگه ابخند شیرینت را روی ابهایت را ببینم

فقط  و فقط یک بار

دیگه نمی خوام

دیگه هیچ چیزی نمی خوام

فقط و فقط می خواهم با تو باشم

حتی اگر برای یک عمر نه یک سال نه یک ماه نه یک روز نه یک ساعت هم نه

حتی اگر شده یک ثانیه

یک ثانیه فقط برای با تو بودن برای همه ی عمر من کافی است